زخم ...، زخم آب کشیده یا عفونت یافته: دل خون گرفته است که دشمن هم از غمش در هم کشیده روی چو زخم گزک زده. میرالهی همدانی (از آنندراج). و رجوع به گزک زدن شود
زخم ِ...، زخم ِ آب کشیده یا عفونت یافته: دل خون گرفته است که دشمن هم از غمش در هم کشیده روی چو زخم گزک زده. میرالهی همدانی (از آنندراج). و رجوع به گزک زدن شود
پیمودن به گز. (آنندراج) (بهار عجم) : ببالای عروس نعتت و قد سخن بافی فروغ مهرو مه را کلک فکرم گز به کالا زد چو کوته آمدند این هر دو سر کالا سخن بافی نی قندم مساحت بر گلستان مسیحا زد. حکیم زلالی خوانساری
پیمودن به گز. (آنندراج) (بهار عجم) : ببالای عروس نعتت و قد سخن بافی فروغ مهرو مه را کلک فکرم گز به کالا زد چو کوته آمدند این هر دو سر کالا سخن بافی نی قندم مساحت بر گلستان مسیحا زد. حکیم زلالی خوانساری
ضربت زدن به گوی بوسیله چوگان، بازی گوی و چوگان کردن: ایشان استعداد کرده بودند تا روز گوی زدن آمد، انجام دادن کاری: فراغ دلت هست و نیروی تن چو میدان فراخ است گویی بزن. (نظامی)، سبقت گرفتن، پیش افتادن، یا گوی تنهایی زدن، گوشه نشینی کردن انزوا گزیدن، یا گوی سلطنت زدن، سلطنت کردن فرمانروایی کردن
ضربت زدن به گوی بوسیله چوگان، بازی گوی و چوگان کردن: ایشان استعداد کرده بودند تا روز گوی زدن آمد، انجام دادن کاری: فراغ دلت هست و نیروی تن چو میدان فراخ است گویی بزن. (نظامی)، سبقت گرفتن، پیش افتادن، یا گوی تنهایی زدن، گوشه نشینی کردن انزوا گزیدن، یا گوی سلطنت زدن، سلطنت کردن فرمانروایی کردن